وی در تشریح ماجرایی که بر او گذشته بود، به قاضی گفت: همیشه زندگی در خارج از کشور برایم آرزو بود و دوست داشتم برای ادامه زندگی به یکی از کشورهای اروپایی یا آمریکایی سفر کنم.
با این آرزو بود که چند سال پیش وقتی همسرم که در یکی از شهرهای آمریکا مشغول به کار بود، به خواستگاریم آمد، به او جواب مثبت دادم و به عقدش درآمدم.
پس از مراسم عروسی، من و همسرم برای ادامه زندگی راهی آمریکا شدیم و این در حالی بود که فکر میکردم بالاخره به آرزویم رسیدهام و بقیه عمرم را بهراحتی زندگی میکنم.
چند ماه اول در آنجا زندگی خوبی داشتم ولی کمی بعد فهمیدم همسرم زیاد به من توجه نمیکند، تصور میکردم به خاطر کار زیادی که دارد نباید زیاد به وی فشار بیاورم اما چند ماه بعد رفتهرفته بهانه جوییهای همسرم شروع شد و به خاطر اختلاف نظرهای جزئی مرتب با هم درگیر میشدیم.
یک روز در حالی که دلم برای خانواده و اقوامم تنگ شده بود از همسرم خواستم مرا برای مدت کوتاهی به ایران بفرستد اما او با این درخواستم مخالفت کرد و مرا به باد کتک گرفت. سپس مرا در اتاق زندانی کرد و با قفل کردن در، از خانه خارج شد. از آن روز به بعد هنگامی که همسرم از خانه خارج میشد تلفن را در کمدش پنهان میکرد و با قفل کردن در ورودی اجازه نمیداد من از خانه خارج شوم.
مدتی پس از این ماجرا در حالی که میدانستم خانوادهام به خاطر قطع بودن تلفن نگرانم میشوند، با اجازه همسرم شبها با آنها تماس میگرفتم و به دروغ مدعی میشدم در آمریکا خیلی خوشبخت هستم.
این در حالی بود که همسرم هیچ توجهی به من نمیکرد و همه زندگی او کارش شده بود.
چند ماه از این ماجرا میگذشت و من برای آنکه بتوانم آهنگ ناخوشایند و تلخ زندگیام را تغییر دهم، تصمیم گرفتم بچهدار شوم. در آن زمان تصور میکردم با آمدن یک نوزاد به زندگی من و همسرم، همه چیز عوض میشود اما پس از به دنیا آمدن فرزندمان اوضاع بدتر شد.
همسرم نه تنها به من توجهی نداشت بلکه به پسرمان هم هیچ محبتی ابراز نمیکرد. من مثل یک کلفت برایش در خانه کار میکردم اما او فقط بهدنبال مهمانیهای شبانه و تفریحاتش بود، تا اینکه بعد از سالها زندگی، وقتی چندین بار از سوی وی تهدید به مرگ شدم، دیگر نتوانستم شرایط زندگی را تحمل کنم و تصمیم به فرار گرفتم.
از آنجا که اقامت آمریکا را داشتم، یک روز مخفیانه از خانه خارج شدم و با تهیه بلیت هواپیما، عازم یکی از کشورهای اروپایی شدم. وقتی به این کشور رسیدم به سفارت ایران رفتم و با تعریف کردن ماجرای تلخ زندگیام توانستم به کشور بازگردم.
زن میانسال ادامه داد: پس از ورود به ایران وقتی به خانه پدرم رفتم هیچیک از اعضای خانوادهام مرا نشناختند. آنقدر پیر و فرتوت شده بودم که مادرم پس از دیدن من، ساعتها گریه کرد.
حالا هم از آنجا که میترسم این زندگی تلخ دوباره به سراغم بیاید به دادگاه خانواده آمدهام تا با بخشیدن مهریهام، بهصورت غیابی از همسرم جدا شوم. قاضی خدایی با شنیدن اظهارات این زن دستور تحقیق درخصوص ادعاهای او را صادر کرد و پرونده برای انجام تحقیقات در اختیار پلیس قرار گرفت.